فکر
به تو فکر کردم ...
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
سهل باشد قلب دشمن را پریشان ساختن
خویش را بِشکن اگر خواهی که سرلشگر شوی
صائب تبریزی
دل ما با تو چنان است که خود میدانی ...
حبیب من !
... مرا در آغوشت میپذیری؟
کاش یه روز بیاد که دیگه کلمه "کاش" به زبونمون جاری نشه...
چه اینجا خوبه، بدون هیاهو و سر و صدا
خونه دلتنگیها، خلوتها و ...
این روزها باید فرار کرد سمت حسین علیه السلام
ما به حالمون نگاه میکنیم نه به تکلیفمون
میرم فلانجا خیلی باحاله
نمیرم اونجا خوشم نمیاد
و دقیقا سرآغاز مشکلات همینجاست.
رفتم خونه پدر سه تا شهید .یه خرده احوالپرسی کردم . گفتم کجا وضو بگیرم؟ گفتش که دو سه تا پله باید بری پایین . رفتم وضو گرفتم . دیدم پیرمرد حوله آورده .
گفت : حوله آوردم دست و صورتت رو خشک کنی.
گفتم : حدیث داریم اگر وضو گرفتید و [جای وضو رو] خشک نکنید ، ثوابش چند برابره !
پدر سه تا شهید جواب داد : حدیث نداریم که اگر یه پیرمرد با درد پا برات حوله آورد خیطش نکن؟!
گفتم من علم دین دارم ، فهم دین ندارم